«بودا به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت: «این زن، هرزه است به خانهی او نروید» بودا به کدخدا گفت: «یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت: «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: «هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند» بودا لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
kadkhoda va zan faheshe
6 years ago by ali.rabani (38)
$0.00
13 votes
- + moslemipur.ehsan: $0.000 (80%)
- + azam.pirizad: $0.000 (100%)
- + danamirkarimi: $0.000 (100%)
- + tarasoleimani: $0.000 (100%)
- + taraneh.pirzad: $0.000 (100%)
- + masud.mazaheri: $0.000 (100%)
- + sahar66: $0.000 (100%)
- + javad.mp17: $0.000 (100%)
- + ali.rabani: $0.000 (100%)
- + bahargorzin: $0.000 (100%)
- + behzad.mazaheri: $0.000 (100%)
- + mahmoodfrs: $0.000 (45%)
- + mhmohammad: $0.000 (100%)