زمانیکه صحبت از مسافرت به میان می آید ذهن افراد بیشتر به سمت مسافرت با ماشین یا هواپیما جلب می شود اما چیزی که در این بین از هیجان و تفریح بالایی برخوردار است مسافرت با قطار است که طرفداران مخصوص به خود را دارد. بیشترین دلیلی که برای لذت بخش بودن مسافرت با قطار آورده می شود این است که مسافران در حین حرکت می توانند جاذبه های طبیعی در حین مسیری که قطار حرکت می کند را ببینند و از تماشای آنها لذت ببرند. به علاوه قطارها معمولا مجهز به امکانات رفاهی مانند جای خواب، رستوران، دستشویی، اینترنت، برق و آب آشامیدنی هستند که آنها را از هر وسیله رفت و آمد دیگری متمایز می کند.
من در اینجا می خواهم تجربه ای را با شما در میان بگذارم که خودم آن را در سال 2013 انجام دادم. در آن سال از شهر اوسترشوند در شمال کشور سوئد تا تهران در مرکز ایران را کشور به کشور با قطار پیمودم! مسافت چندین هزار کیلومتری در مدت حدودا یکماه با یک چمدان آن هم تک و تنهایی!
یکی از دلایلی که تصمیم به این کار گرفتم این بود که از ویزای دانشجویی من در کشور سوئد چند هفته ای بیشتر نمانده بود و قصد بازگشت به ایران را داشتم پیش خودم فکر کردم که برای دریافت ویزای شینگن در ایران باید چندین میلیون تومان هزینه کنم پس خوب است از این فرصت باقی مانده برای دیدن شهرهای اروپایی استفاده کنم. بنابراین تصمیم به عملی کردن این کار گرفتم و تمام مسیر سوئد به ایران را با قطار پیمودم. در اینجا چندین خاطره جالب و نکته را پیرامون این سفر با شما در میان می گذارم و به شما نشان خواهم داد چگونه می توانید با چند صد یورو ده ها کشور اروپایی را با فرهنگ ها و زبان مختلف بازدید کنید.
این داستان را در چند بخش بازگو می کنم امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید:
اولین کشوری که بعد از سوئد وارد آن شدم دانمارک بود. از آنجایی که فکر می کردم آلمان مقصد بهتری برای ماندن طولانی مدت باشد (و کاملا اشتباه فکر می کردم) شهر کوپنهاک را در یک روز تعطیل با پای پیاده گشتم که باعث شد چرخ های چمدانم خراب شود و چون در روز تعطیل مغازه ای پیدا نکردم مجبور شدم چمدان بدون چرخ را تا آلمان با دست های خودم بکشم که باعث تاول زدن دست هایم شد! بگذریم. چون قرار بود صبح زود فردایش با قطار از کوپنهاگ به برلین بروم شب هنگام میخواستم دنبال یک هاستل بگردم که درازای شب را در آن بگذرانم اما در این بین با یک خیابان سنگفرش شده نزدیک ایستگاه قطار مواجه شدم که زیبایی احساسی بسیاری داشت و هنرمندان زیادی در گوشه و کنار این خیابان مشغول نواختن موسیقی و آواز خوانی و هنرنمایی بودند.
آن شب دلم نیامد آن خیابان پر از شور و موسیقی را رها کنم بنابراین تصمیم گرفتم شب را تا صبح در این خیابان سپری کنم. نزدیک های صبح که خورشید هنوز پدیدار نشده بود آن خیابان را رها کردم و به سمت ایستگاه قطار مرکزی کوپنهاگ رفتم و سوار بر قطار کوپنهاگ برلین شدم. یکی از پیشرفته ترین قطارهایی که در تمام مدت دیدم همین قطار بود. هم واگن های فوق العاده تمییزی داشت و هم بسیار شیک و مدرن ساخته شده بود.
از آنجایی که تمام مدت شب را در خیابان بیدار بودم و برای گروه های موسیقی زنده دست می زدم در داخل قطار خوابم برده بود که ناگهان شخصی من را از خواب بیدار کرد که باید از قطار برویم بیرون! ابتدا فکر کردم به برلین رسیده ایم اما می دانستم مسیر طولانی در پیش بوده است و نباید به این زودی رسیده باشیم! از قطار که بیرون آمدیم متوجه شدم در یک زیر زمین بزرگ هستیم که پله میخورد و چندین طبقه از آن بالا رفتیم! تصور اینکه قطار درون یک زیر زمین رفته باشد کمی سخت بود تا اینکه به طبقات بالایی که رسیدیم متوجه شدم آن زیر زمین در واقع یک کشتی بزرگ است که قطار داستان ما درون آن قرار دارد! قطار به آن بزرگی را درون کشتی کرده بودند و ما هم به طبقات بالایی هدایت شدیم تا چند ساعتی را توسط این کشتی بر روی دریا حرکت کنیم! کشتی واقعا بزرگ بود که قطار را هم درون خود توانسته بود جای بدهد!
شاید اگر تنها میخواستم سوار این کشتی بشوم میبایست چندصد یورو هزینه کنم ولی خب این هزینه روی بلیط ارزانی که برای قطار خریده بودم محاسبه شده بود! بالاخره بعد از چندین ساعت حرکت بر روی زمین و دریا به برلین رسیدیم. نکته ای که در مسیر حرکت به آلمان بیش از همه به چشم میخورد این بود که سراسر این کشور جنگل بود طوریکه همش احساس می کردم که قطار درون تونل سبز رنگی از درختان در حال حرکت است مدام یاد این جوک خنده دار می افتادم که درخت ها نمیزارن آدم جنگل را ببینه! و دیگر اینکه این مسیر پر بود از توربین های بادی تولید انرژی که در یک کشور صنعتی پیشتاز چیز عجیبی به حساب نمی آمد. اگرچه به دلیل آسیب رساندن و کشته شدن پرندگان توسط این توربین ها از دیدن آنها آنچنان خوشم نمی آمد ولی خب نوعی جاذبه توریستی هم به شمار می روند!
بگذریم. اولین کاری که پس از رسیدن به برلین انجام دادم تعویض چمدان خراب بود با یک چمدان جدید. در ساختمان چند طبقه ایستگاه مرکزی قطار برلین هرچه گشتم یک چمدان بزرگ هم سایز چمدان خودم پیدا کنم چیزی گیرم نیامد در نتیجه مجبور شدم در داخل مغازه چمدان فروشی حدود نصف وسایلم را که بعضا لباس های نو هم داخلش بود به دور بریزم و آنها را درون مغازه رها کردم و صاحب مغازه هم لطف کرد گفت خودش آنها را به دور خواهد انداخت! (کلا در دور ریختن وسایلی که کلی به پای آنها پول داده ام تخصص ویژه دارم! نمونه آن زمانی که می خواستم شهر اوسترشوند را ترک کنم و به استکهلم بیایم تمام وسایل خانه مانند تلویزیون، مخلوط کن، جاروبرقی، تشک و ... را مجبور شدم دور بریزم چون زمانیکه تصمیم نهایی برای ترک اوسترشوند را گرفتم به چند روز تعطیلی ملی برخوردم و نتوانستم وسایلم را به مراکزی که به نیازمندان کمک می کنند اهدا کنم!)
اکنون که چمدان را هم نو کرده بودم و تقریبا وزن آن هم نصف شده بود آماده بودم تا ماجراجویانه برلین را فتح کنم. همیشه تصوری که از آلمان داشتم بیشتر به خودروی بنز و بی ام دبلیو و بر می گشت و فکر می کردم پایتخت آلمان خیلی باید جای عجیب و غریبی باشد.
در ادامه بخش های دیگر این داستان همراه من باشید تا داستان ها و نکته های بیشتری را از مسافرت در اروپا با قطار برای شما تعریف کنم.
این داستان ادامه دارد! با دنبال کردن حساب @vsfpersian با من همراه باشید!
تصویر: https://pixabay.com/en/train-landscape-fog-seemed-railway-2401406/
عالیه منتظر قسمت بعد هستم
؛)
Downvoting a post can decrease pending rewards and make it less visible. Common reasons:
Submit
ممنون. لطفا فالو کنید
Downvoting a post can decrease pending rewards and make it less visible. Common reasons:
Submit
Good post, vote up;)
Downvoting a post can decrease pending rewards and make it less visible. Common reasons:
Submit